کد مطلب:142022 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:245

زورمداری و بیعت خواهی یزید
تمهیدات معاویه برای ولیعهدی یزید از یكسو و همراهی جمعی از سیاستبازان و قدرت طلبان از سوی دیگر توانست قدرت را در خاندان اموی موروثی كند و فرزند معاویه را به جای پدر بنشاند. و این بدعتی بود كه تا آن روزگار در اسلام سابقه نداشت. پس از آن كه یزید از گروهی بیعت گرفت به ولید بن عقبه فرماندار مدینه نامه ای نوشت.

او در آن نامه، ولید را از خبر مرگ معاویه آگاه كرده و دستور داد: «اما بعد، از حسین و عبدالله بن عمر و ابن زبیر بیعت بگیر، و تا هنگامی كه بیعت نكردند دست از آنها برندار! و السلام».

خبر مرگ معاویه برای ولید بس گران و ناگوار بود؛ ناگزیر مروان بن حكم فرماندار پیشین مدینه را خواست، با آنكه میان آن دو كدورتی بود و مدت ها از هم بریده بودند ولی انجام ماموریتی بزرگ و دشوار، ایشان را به هم نزدیك می نمود.

هنگامی كه مروان به نزد ولید حاضر شد، ولی نامه یزید را برایش خواند و او را از مرگ معاویه آگاه كرد و گرفتن بیعت از افراد نامبرده را یادآور شد. مروان پس از شنیدن خبر مرگ معاویه جمله «انا لله و انا الیه راجعون» بر زبان آورده و برای او طلب رحمت كرد.

آنگاه ولید درباره مأموریت خود با مروان وارد مشورت شد و از او چاره جویی كرد. مروان گفت: هم اكنون كه خبر مرگ معاویه اعلام نشده، آن چند تن را احضار كن و اگر بیعت نكردند، پیش از آنكه از مرگ معاویه باخبر شوند، ایشان را گردن بزن؛ زیرا آنها اگر از درگذشت معاویه آگاه گردند، هر كدام به ناحیه ای روانه شوند و در آنجا


علم مخالفت برافرازند و ادعای خلافت كنند.

ولید، جوان نورسی به نام عبدالله را كه نوه عثمان بود، به سوی حسین (ع) و ابن زبیر فرستاد. و از آن دو دعوت كرد تا به نزدش حاضر شوند؛ ای دعوت در وقتی از روز بود كه ولید كسی را به حضور نمی پذیرفت.

آ دو در مسجد بودند، فرستاده ولید در رسید و گفت: امیر را اجابت كنید.

گفتند: تو پیش برو ما به دنبال تو می آئیم.

ابن زبیر به حسین (ع) گفت: نظر شما درباره این دعوت بی وقت چیست؟

فرمود: گمان دارم كه طاغوت آنها هلاك شده و می خواهد پیش از پخش خبر از ما بیعت بگیرد.

گفت: من هم جز این گمانی ندارم. شما چه می كنید؟

فرمود: من جوانان خود را آماده می كنم همراه آنها نزد او می روم.

به دنبال این ماجرا، حسین (ع) گروهی از بستگان خویش را گرد آورد و دستور داد سلاح برگیرند. و به آنها گفت: ولید، هم اكنون مرا احضار كرده و گویا تكلیفی بر گردنم بگذارد كه من نمی توانم آن را بپذیرم و در این صورت من نزد او احساس امنیت نمی كنم، از این رو همراهان من بیایید و بر در خانه او بنشینید، تا اگر فریادم بلند شد، وارد شوید و ازمن دفاع كنید.

آنها به سوی خانه ولید روانه شدند، حسین (ع) نزد ولید رفت و مروان را پیش او یافت.

ولید مرگ معاویه را به او گزارش كرد.

حسین (ع) گفت: انا لله و انا الیه راجعون.

سپس ولید، نامه یزید و دستور اخذ بیعت را برایش خواند.

حسین (ع) فرمود: تو بر بیعت پنهان كه بسنده نمی كنی، از من بیعت آشكار


می خواهی تا مردم نیز آگاه گردند.

ولید گفت: آری

حسین (ع) فرمود: پس این بماند تا صبح فردا، آنگاه نظر تو را در این باره بررسی خواهم كرد.

ولید گفت: هر هنگام كه خواستید می توانید برگردید، به امید خدا، با گروهی از مردم به نزد ما بیایید.

مروان گفت: به خدا سوگند! اگر حسین (ع) هم اكنون از تو جدا شود، و بیعت نكند، دیگر هرگز نمی توانی از او بیعت بگیری! تا آنكه جنگ خونینی و كشتار بزرگی میان شما برپا شود، پس او را به زندان بیفكن و نگذار از چنگت بیرون رود، تا تسلیم گردد و بیعت كند و یا گردنش زده شود.

در این هنگام حسین (ع) از جای جست و فرمود: ای پسر زرقاء! تو مرا می كشی یا او؟ به خدا سوگند دروغ گفتی و گناه كردی. این گفت و از آنجا بیرون شد و با بستگان خویش به منزل رفت.

برخی نوشته اند پس از آنكه ولید نامه یزید را برای حسین (ع) خواند، آن حضرت فرمود: من با یزید بیعت نمی كنم.

مروان گفت: با امیرالمؤمنین بیعت كن!

حسین (ع) فرمود: به مؤمنان دروغ بستی! وای بر تو، چه كس او را امیرالمؤمنین كرده؟

مروان شمشیر كشید و به ولید گفت: پیش از آنكه از خانه بیرون رود به جلاد بگو بیاید و گردنش را بزند و خونش بر گردن من!

فریاد حسین (ع) بلند شد، و نوزده تن از مردان اهلبیت با خنجرهای كشیده به درون خانه ریختند و حسین (ع) را بیرون بردند.


مروان به ولید گفت: نافرمانی من كردی و به خدا سوگند، دیگر دست تو به حسین نخواهد رسید.

ولید گفت: وای بر جان دشمن تو! ای مروان، تو برای من راهی انتخاب كردی كه دینم را تباه كنی؟ به خدا قسم دوست ندارم آنچه آفتاب بر آن می تابد از آن من باشد، و من قاتل حسین (ع) باشم. سبحان الله! برای آنكه حسین بگوید بیعت نمی كنم، او را بكشم؟ سوگند به خدا، من بر این باورم كه اگر كسی در روز قیامت به خاطر ریختن خون حسین (ع)محاكمه شود، میزان عمل او نزد خدا سخت سبك خواهد بود. [1] .

مروان گفت: اگر این نظر تو است كار خوبی كردی.

پس از آن، ولید به دنبال ابن زبیر فرستاد، ابن زبیر به فرستاده ولید گفت: تو برو، من هم اكنون نزد شما می آیم؛ این گفت ولی به خانه خود رفت و پنهان شد. ولید دوباره به دنبال او فرستاد.

او در حالی كه یاران خویش را گرد آورده بود از آمدن به نزد ولید خودداری كرد. سرانجام در برابر پافشاری فرستاده ولید، از او مهلت خواست.

ولید، غلامان خوش را در پی او گسیل داشت، آنها ابن زبیر را دشنام داده و از وی خواستند كه به نزد ولید بیاید و گرنه او را خواهند كشت.

به آنها گفت: از شتاب و پافشاری شما بدگمان شده ام، مرا مهلت دهید تا كسی نزد امیر بفرستم و نظر او را جویا شوم!

آنگاه برادرش جعفر را نزد ولید فرستاد، جعفر گفت: خدا رحمت كند تو را، عبدالله


دست بردار، او را به هراس انداختی و ترسانیدی، انشاء الله تعالی فردا نزد تو می آید، دستور بده مأمورانت برگردند.

ولید پذیرفت و دستور داد آنها برگردند.

ابن زبیر همان شب با برادرش جعفر از بیراهه به مكه گریختند. صبح، ولید یكی از بزرگان بنی امیه را با هشتاد سوار در پی او فرستاد ولی آنها هر چه شتافتند بر وی دست نیافتند و ناگزیر برگشتند و از او منصرف شدند و به كار حسین (ع) پرداختند تا شب فرارسید.

چون صبح شد، حسین (ع) از منزل بیرون آمد تا بداند چه خبر است، در راه به مروان برخورد كرد.

مروان گفت: یا اباعبدالله، من نصیحتی برای تو دارم كه اگر بپذیری به راه صواب رفته ای!

حسین (ع) فرمود: بگو تا بشنوم.

مروان گفت: من به تو دستور می دهم با یزید بن معاویه بیعت كنی! كه خیر دنیا و آخرت تو در آن است.

حسین (ع) فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، علی الاسلام السلام - مرگ اسلام فرامی رسد وقتی كه امت گرفتار سرپرستی چون یزید باشند، من از جدم رسول خدا شنیدم كه فرود: خلافت بر آل ابی سفیان حرام است.»

گفتگو میان او و مروان به درازا كشید و سرانجام مروان خشمناك از آن حضرت دور شد. سپس ولید آن روز كسانی نزد حسین (ع) فرستاد و درخواست بیعت را تكرار كرد.

حسین (ع) فرمود: تا فردا نظر ما و شما روشن خواهد شد.

آنها آن شب از حسین (ع) دست برداشتند و پافشاری نكردند. حسین (ع) همان شب


یعنی دو روز به پایان ماه رجب، تصمیم گرفت با فرزندان و برادران و برادرزادگان و سایر افراد خاندان خویش به غیر از محمد بن حنفیه از مدینه كوچ كند.


[1] سبكي ميزان كنايه است از مجرم بودن در پيشگاه خدا، مدرك اين كنايه، آيه اي از كتاب خدا است (و اما من خفت موازينه فامه هاويه)(هر آن فردي كه موازين او سبك آيد جايگاهش دروخ باشد. ر.ك: سوره قارعه آيه 8 و 9.